حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نور چشمی

شیرین کاری

حلما خانم  این روزا خیلی تو خونه کار می کنه دیگه من رفتم مرخصی پاهام رو می ندازم رو همو دیگه هیچ خانم طلا کارای خونه رو انجام می ده هر روز یه دستمال می گیره دستش و خونه رو گرد گیری می کنه به همه جا می کشه از تلوزیون و آینه و فرش گرفته تا سر و صورت من و باباش همه رو با هم تمیز می کنه همین هم که جارو نپتونی رو تو دست ما می بینه داد و فریاد که چرا شما من جارو کنم و بالاخره هم میدان به ایشان سپرده می شه ولی نمی دونم اشغال ها چرا به جای توی جارو ، میان بیرون روی فرش !!!!! خونه رو مرتب می کنه نگو و نپرس هر چیزی که تو اتاقا باشه رو می زاره زیر مبل یا کابینت بعد دراز می کشه تا جایی که دستش می رسه هل می ده بره عقب حتما خوب نیست که دیده بشن &...
20 مهر 1392

یادم رفته بود

اره خانمی یادم رفته بود بگم که شما خانم طلا صاحب 2 تا دندون دیگه شدید. الان با این دوتا مروارید پایینی گاز گرفتن هات خیلی واقعی شدن و یادم رفته بود بگم که واکسن یک سالگیت رو هم زدیم و شما کمی اذیت شدید و . . .  و اینکه شما علاقه بسیار شدیدی به تلفن دارید و هر روز گوشی رو بر می دارید و کلی باهاش حرف می زنید و گاهی هم با اخرین شماره هایی که زنگ زدن یا زدیم تماس می گیرید البته از اس مس که نپرس شما کارایی هایی از موبایلم رو کشف می کنید که من تو این چند سال موفق نشدم اصلا منوهاش رو باز کنم.  
19 مهر 1392

تاتی

حلمای گلم چند هفته ای هست که با پاهای کوچولوت راه می ری قربون قدمای با نمکت . برای حفظ تعادل دستات رو کمی دور تر از بدنت نگه می داری ولی گاهی تعادلت به هم می خوره و می افتی ولی زود بلند می شه و دوباره گاهی هم می دویی اصلا از راه رفتن خسته نمی شی گاهی هم می گی دستت رو بگیریم و با هم تاتی کنیم عزیزکم . تلاشت برای راه رفتن ستودنیه .
16 مهر 1392

تولد تولد

سلام حلما گلی یه ساله شدی عزیزم الان وقتی کسی بپرسه چند ساله ای مفهوم داره می تونیم بگیم یه سالشه عزیزم خانم طلا برات یه جشن تولد کفشدوزکی خودمونی گرفیم به همه خوش گذشت . . . این مطلب خیلی ادامه دارد اره خانمی یک سال گذشت جمعه برای شما تولد گرفتیم و خیلی از کفشدوزک ها هم دعوت بودن اومدن بگن تولدت مبارک مامانیت و خاله از یزد اومدن خاله مهناز و اقاشون از اصفهان و . . . همه اومدن تا سالگرد دنیا اومدن شما رو جشن بگیرن مهمونا برات توی یه دفتر کوچولو خاطره نوشتن که وقتی بزرگ شدی برات می خونم کلی هم بهت کادو دادن از بین همه یه کادوی جالب گرفتی یه سنگ عقیق یمنی که دعای شرف الشمس داره توی یه قاب گل طلا  مبارکت باشه  مادر جون و ع...
2 مهر 1392

تولدت مبارک

یک سال گذشت از قرارمان... از قراری که گذاشتیم تا بنویسیم تا یادمان بماند... یادمان باشد که چه گذشت بر ما در این یک سال... نوشتیم تا یادمان بماند... لحظاتی را نوشتیم که تو بودی و بزرگ شدنت بود و گذر ایام... یادش بخیر که چه زود گذشت ... یادش بخیر صدای بی رمقت و گریه های بی صدای اوایل ورودت به این دنیا... یادش بخیر روزی که با دستانی لزران انگشتم را گرفتی... یادش بخیر که لبخند میزدی در خواب و همه میگفتند خواب فرشته ها را میبینی... یادش بخیر قهقه زدنت که هر بیننده ای را ناخودآگاه به خنده وا میداشت.. یادش بخیر ... یادش بخیر سینه خیز رفتنت و یادش بخیر خداحافظی های کودکانه ات... یادش بخیر الله اکبر را اجرا کر...
1 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نور چشمی می باشد